راه خون
شعر: در غربت یار
خورشید به عشق دیدن تو هر سحر طلوع می کند
ای ابرهای سیاه چشم خورشید را پنهان مکنید
بارن اشک چشم خورشید است رعد و برق سکوت ناله های خورشید است
ای بادهای مبارز بپا خیزید بیایید و مونس خورشید شوید
خورشید از دیدن تنهایی یار شرمسار است زین سبب هر شب غروب می کند
ای بادها بی چه آن سو و این سو می روید امروز "یا لیتنا کنا معک "تحقق یافته است
ارسال شده توسط ابراهیم جعفری در ساعت 2:26 عصر | نظر